یکسان است


گاه باریدن
و نباریدنش یکی ست
همچون بودن
و نبودنش
آنچنان در بودن هایش، نبوده است
که حال در نبودش، هیچ احساس نمی شود
لبخند می زند، به تمسخر
برای عبور از واژگان مریض من
حال دگر چه اهمیت دارد
درخت دار من کجا بروید
و کدامین رهگذر
عنایت کرده، گاه به پایش آبی بریزد
برای رفع نیاز خویش
تنها، چوبه ی داری خواهد بود و بس
تر و خشک بودنش
نه بر تنم اثری دارد و نه بر روحم
تازیانه ام زنید
که جسم می فرسایید
ولیکن همه، دوای روح است برای ایستادنم

م.فردا
1390/06/04

امروز نیز بارید


امروز نیز بارید
بارید
ولیکن بی اثر
تمامی زشتی های روزمرگی
بر تنم مانده
زار می زند
گریه می کند
و پنجه می ساید
چون من
بارید
ولیکن
بی اثر
چون من

م.فردا
1390/06/04

حفاظت شده: در پی سکون


این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

سکوتی روشن


موی کوتاه، ریش اصلاح شده
لباس رنگی، روشن
عکس را سفید کامل می گذارم
آهسته می روم
و آهسته تر باز می گردم
تا کسی از آنچه در من می گذرد با خبر نشود
اندوه هایم تنها مال من هستند و بس
هیچ گاه، هیچ یک را با شما شریک نخواهم شد
سکوت، گاه بزرگ ترین فریاد یست
که جهان می تواند به خود ببیند
تنها باید چشم داشت، چشمانی باز و روشن
تا در این تاریکی این روزگار غریب
صدای چک چک اشک های نریخته را فهمید
فاصله هایمان، هیچ گاه
در هیچ یک از قوانین فیزیک نخواهند گنجید
نزدیک ترین لحضاتمان نیز
سال ها و فرسنگ ها با هم فاصله دارند
نه این، که اندیشه ها و نگاه ها نیز فاصله دارند
سکوت می کنم
روشن به تن می کنم
آرام می روم و روزی باز نخواهم گشت

م.فردا
1390/06/03

آسمان در بند


Copyright © 2011 Nima Heidarifard
 
آنگه که آسمان در بند می کشند
راه نفس کشیدنی دگر نیست
چه توقع رشد و استواری دارید
از خفتگان زیر نور ماه
به انتظار ورود فرشته ای
همه تکیه بر هم زده اند
بی هیچ حرکتی
بی هیچ تنفسی

م.فردا
1390/05/30

در پى باران


در پى باران
سفر كردى
شهر به شهر
چشم به چشم
بى خبر از بغض گلويم
هزاران ترانه سر دادى
تا راه گشايى
براى سفرت
حال راه باز است
چون كوير
زير پايم گسسته اى
هزاران آه
كه دامن گير شود
هر مسافرى که از آن می گذرد

م.فردا
١٣٩٠/٠٥/٣٠

بخوان مرا


بخوان مرا
اي آواى آشناى كهن
نزديک مى شوي
با چنان شتابى
كه نفس مى شكند
در ميانه راه
تک تک ذرات وجودم
در هوايت گسترده مى شود
باز آغوش گشوده اى
اى خاک پاک
حال براى من
كه در خود جاى دهى

م.فردا
١٣٩٠/٠٥/٣٠

ظهور


باز تک تک ظهور می کنند
تمام خواسته های من
در قالبی نا منظم
هر یک از یک سوی این زمین
و من اینجا
تنها به نظاره نشسته ام
نظاره بر ظهور و غروب شان
غروبی بس دل خراش
تنها ایستاده ام
و بزرگ ترین جرم من
ایستادن است
ایستادن به انتظار

م.فردا
1390/05/29

در اندیشه ی سکون – آغاز


برگی نو ورق می زنم
از دفتری نو برای نوشتن
فصلی جدید از زندگی ام
و فرو می روم
“در اندیشه ی سکون”

م.فردا
1390/05/28

-= شروع “در اندیشه ی سکون” =-

تقدیر


چشم به چشمانی مدوز
که خود خیره ی جایی دگرند
منتظر هیچ مباش، از دهان و دستانی
که خود سال ها منتظرند
دل به دلی مبند، که هر روز در پی حادثه
خود دل بسته ی دگری می شود
بار ببند و راهی شو
تقدیر تو جایی دگر است

م.فردا
1390/05/28

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!