بایگانی جولای, 2011

سرمای نگاه شان


سرمای نگاه مردمان شهر رو به جنون می کشد مرا راه به جایی نمی برد فریاد و گریه ام این مردمان شهر سخت تر از سنگ گشته اند روزگار پر ز سبزه و گل کجا و حال ما کجا؟ م.فردا 1390/04/14

تماماً برای توست


مرا چک چک اشک هایت بیدار می کند گریه ات برای چیست؟ تمام هستی ام تماماً برای تو . .. … گریه ات برای چیست؟ بوی مرده می دهم دگر صدای من برایت نا آشناست مرده ام ولی تمام هستی ام تماماً برای توست م.فردا 1390/04/12

بوقی ممتد


شوکه می شوند از دیدن نفس های آخرم گریه نمی کنند سکوت مرا برده است سال هاست که سکوت مرگ تدریجی مرا در خود جای داده است من به گوش های خود شک می کنم

لبخند


خوشحال می شوم ز دیدن لبخند هایتان هر چند نمی شناسمتان آرزوی هر روزه ی من طولانی بودن عمر لبخندتان طولانی تر از عمر من م.فردا 1390/04/12

شکسته می شوم


چنان شکسته می شوم که صدایش گوش همسایگان را می آزارد چنان افسرده می شوم که نگاهم چون مستان باده به دست مرا گرفتار می کند مرا مخوانید که گوش هایم جز ناله ی دلم جز صدای او هیچ نمی شنود م.فردا 1390/04/12

گل می روید


گل می روید ز هر گوشه ی تنت نشانه ای از حیات از طراوت و هستی از دوستی خدا با ما که زیبایی را مجدد به این جهان در رویشی نو همچون خود هدیه می کنی م.فردا 1390/04/10

ای کاش


ای کاش همچون کتاب شروع به خواندن یک دیگر نکنیم همچون هدیه های سال نو بسته ای پر از طراوت احساس و دوستی باشیم هر روز تازه و جدید برای خود و برای فردا م.فردا 1390/04/10

دو سوی اتاق


به جهالت هایم می اندیشم به گفته هایم که اشتباه بوده اند، گاه به ناگفته هایم که می بایست کفته می شدند به تمام آن چیز هایی که باید انجام می شدند و نشدند و حال تنها

تماس از جنسی دیگر


مرا سایه ها به خود فرا می خوانند برای خوفتن در پس ذهن مردمان شهر هر گاه باران آید من زنده خواهم شد در خاطرات باران بر شانه هایت خواهم نشست تماسی از جنسی دیگر در هر وزش باد در هر رعد در کنارت خواهم بود م.فردا 1390/04/10

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!