خرافه ای ست که بی انتها
در تمام گوشه های زندگی می دود
جست می زند و آواز می خواند
خبر مرگی ست که به وضوح
حضور نزدیکش را
در هر نفس اعلام می کند
می دانم که پشت در است
ولی افسوس که خواب مجال گشودن نمی دهد
م.فردا
1390/09/02
خرافه ای ست که بی انتها
در تمام گوشه های زندگی می دود
جست می زند و آواز می خواند
خبر مرگی ست که به وضوح
حضور نزدیکش را
در هر نفس اعلام می کند
می دانم که پشت در است
ولی افسوس که خواب مجال گشودن نمی دهد
م.فردا
1390/09/02
مرا این روز ها
اندیشه هاست
از با تو بودن
از کنارت بنشستن
کنارت بر لبخندی خیره شدن
ماندن
زیستن
تا هر آنجا که می توان
زمان اندکی بود
بس شاد
در کنارت
که چه گذشت
چون یک دنیا
نخواهی دانست
از آنچه بگذشته
از آن تماس
از جنسی دگر
از نگاهی نو
به انسان ها
به سادگی
سکوت
لبخندی از اعماق وجود
خنده ی همگان
آرزوی هر روزه ی من
لیک، شاد بودنت
دعایی ست که هر شب بر لب می آید
برای فردایت
شاد و سالم باش
در آستانه ی روزگاری نو
در جهانی نو
به نهان خود بیاندیش
که جهان در توست
ای دوست
و نه در عالم اطراف
م.فردا
1390/08/26
** تقدیم به یک دوست ا.ک **
تو از عشق می خوانی، من از دردش
تو از یاری، من از دوری
تو خود را در خواب می بینی
سوار و سر مست از پیروزی
ولیکن من
تو را در وادی پر از خاشاک
پر از ابهام وهم آمیز
در آغوش غروری تلخ
در درازای افتادن
نهانت تلخ گشته
زبانت بستری نومید
نگاهت اندوهی بیمار است
مخوان از عشق
مخوان از یاری و آشنایی
با پا خیز از خواب بی حاصل
م.فردا
1390/08/26
مرگ که بر طبل پوچ زندگی ام
چنین ضرب گرفته است
خبر از مفهوم سیاهی
پیش چشمان همیشه بسته ام ندارد
بگذارید زمانی را با این طبل خوش باشد
عیش ما جای دگری ست
م.فردا
1390/08/15
سیاه می کنم، زیاد، چون خود
بد خط، بیش از پیش و بی مفهوم
تا کسی از سر درگمی های روز های پیش از مرگم چیزی نداند
سفر آغاز شده، مدتی ست بار بسته ام
لب در منتظر من هستند، می آیم
فقط دو کلام دیگر
…
م.فردا
1390/08/15
دندانه ای ست که چو نیش به پیش می رود در تنم
اندیشه ای ست که چو درد می کشد خویش بر سرم
سفری بود به ابعاد وجود بشری، ناچیز
تا کجا ها که رسد درد، به دامان شما چنگ زند
…
م.فردا
1390/08/15
دندانه ای ست که چو نیش به پیش می رود در تنم
اندیشه ای ست که چو درد می کشد خویش بر سرم
سفری بود به ابعاد وجود بشری، ناچیز
تا کجا ها که رسد درد، به دامان شما چنگ زند
می بی اثری بود، به بالین و به کام
که نکوهش نشود، بی اثر از بهر تو خواب
م.فردا
1390/08/15
می لرزد تمام تنم
نه به سرما
که با اندیشیدن به او
نفس کند می شود
چشم ها خیس
دست لرزان
ادامه ای می دهد به گذشته
برای ساختنی جدید
م.فردا
1390/07/12
کدامین فریاد است
که تسکین دهد این غم عظیم را
اشک حلقه می زند
از ندیدنت
و از نبودنت
مرا چه اندیشه ای بود
و حال چه می شود با چنین زمانه ای
م.فردا
1390/07/12
به بهار نشسته ای، ای نازنین
بوی عطرت همچنان در فضا جاریست
بوسه ای نزده، بر لبان تو
اشک های گم شده، در چشمان من
نگاهت
پر ز معنا ست
یادگاری
از عشق و بودن هاست
آمدی ولیکن با این فاصله ها
دگر چشم رو به رخسارت نمی رود ای نازنین
با هر تپش از جای می کند، به شور، به شوق
برای با تو بودنی نا ممکن، جان می دهد به روز
م.فردا
1390/07/12