بایگانی ‘در اندیشه ی سکون’

امروز نیز بارید


امروز نیز بارید بارید ولیکن بی اثر تمامی زشتی های روزمرگی بر تنم مانده زار می زند گریه می کند و پنجه می ساید چون من بارید ولیکن بی اثر چون من م.فردا 1390/06/04

حفاظت شده: در پی سکون


هیچ چکیده‌ای موجود نیست زیرا‌این یک نوشته حفاظت شده است.

سکوتی روشن


موی کوتاه، ریش اصلاح شده لباس رنگی، روشن عکس را سفید کامل می گذارم آهسته می روم و آهسته تر باز می گردم تا کسی از آنچه در من می گذرد با خبر نشود اندوه هایم تنها مال من هستند و بس هیچ گاه، هیچ یک را با شما شریک نخواهم شد سکوت، گاه بزرگ […]

آسمان در بند


  آنگه که آسمان در بند می کشند راه نفس کشیدنی دگر نیست چه توقع رشد و استواری دارید از خفتگان زیر نور ماه به انتظار ورود فرشته ای همه تکیه بر هم زده اند بی هیچ حرکتی بی هیچ تنفسی م.فردا 1390/05/30

در پى باران


در پى باران سفر كردى شهر به شهر چشم به چشم بى خبر از بغض گلويم هزاران ترانه سر دادى تا راه گشايى براى سفرت حال راه باز است چون كوير زير پايم گسسته اى هزاران آه كه دامن گير شود هر مسافرى که از آن می گذرد م.فردا ١٣٩٠/٠٥/٣٠

بخوان مرا


بخوان مرا اي آواى آشناى كهن نزديک مى شوي با چنان شتابى كه نفس مى شكند در ميانه راه تک تک ذرات وجودم در هوايت گسترده مى شود باز آغوش گشوده اى اى خاک پاک حال براى من كه در خود جاى دهى م.فردا ١٣٩٠/٠٥/٣٠

ظهور


باز تک تک ظهور می کنند تمام خواسته های من در قالبی نا منظم هر یک از یک سوی این زمین و من اینجا تنها به نظاره نشسته ام نظاره بر ظهور و غروب شان غروبی بس دل خراش تنها ایستاده ام و بزرگ ترین جرم من ایستادن است ایستادن به انتظار م.فردا 1390/05/29

در اندیشه ی سکون – آغاز


برگی نو ورق می زنم از دفتری نو برای نوشتن فصلی جدید از زندگی ام و فرو می روم “در اندیشه ی سکون” م.فردا 1390/05/28 -= شروع “در اندیشه ی سکون” =-

تقدیر


چشم به چشمانی مدوز که خود خیره ی جایی دگرند منتظر هیچ مباش، از دهان و دستانی که خود سال ها منتظرند دل به دلی مبند، که هر روز در پی حادثه خود دل بسته ی دگری می شود بار ببند و راهی شو تقدیر تو جایی دگر است م.فردا 1390/05/28

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!