خاطراتش


می آزرد خاطرتش
تن خسته و بی جانم
لب شیرینش
تن پر آوایش
موج موهایش
عطر نفس هایش
همه در تاریخ
پشت عکس ها خفتند
روزگاری نه چندان دور
آغوشش، کلبه تنم بود
و حال دوریم ز تن
و افکارش، خاطراتش
سخت می آزرد تن بی جانم

م.فردا
1397/8/5

می تابد به هم


در هم می تابد

گنگی افکارم

خفه می شود

روز های آرمشم

سکوتی مرگ آلود درونم

ذهن خالی از هر اندیشه ای

سو سو میزند نفس هایم

جان دادن به باد، سرمای دم صبح

این شروع چه پایانی ست؟

 

م.فردا

96/05/18

خوشحالم


خوشحالم
نه برای خود
که برای او
او نیز رفت و تبدیل به دگری شد
او نیز به آنجا که آسوده و خوشحال است رفت و رسید
به آنچه می بایست خیلی پیش تر ها می رسید
خوشحالم
برای او که چه خوشحال است
برای او که مدتی را با هم بودیم
و حال احساس گسستن دارم
از هر اندیشه ای
حال از لحاظ فکر هم آزادم
گرچه مدت هاست که با هم نیستیم
نبودیم
حال برای خودم هم خوشحالم
برای این احساس سبکی
شاید برایش خنده دار باشد
ولیکن برخی بند ها جدا نمی شوند
مگر با پیوندی دوباره از سوی دگری
گنگ است احساسم
ولیکن سبکم همچون پر و سبک تر از آن
بسیار خوشحالم برایت و شادی ات

م.فردا
92/06/12

پیش آی


پیش می آید
عشق، با هر آنچه که دارد
و تو می خندی بر سادگی اش
احساس سبکی، سکوت
دیدار چشمانی شوخ
زندگی دوباره ایست

م.فردا
92.05.29

بخوان از عشق


من امروز منی نیست که به فردا برسد
می شکند امشب زیر هر بوسه یاد
خاطره است، که می رود چشم به چشم
بخوان از عشق
بخوان از آنچه که بود
گر سوالی بود ز دیروز تیره و تار
لبخندی بزن و بگذر
جام است و می و دوستان که برت می مانند
همی یک دم بشو از عشق لبریز
که دگر عمر نماند به برت

م.فردا
92/05/29

بر روی زمین


بنگر که کنون چه بی حکمت گرد جهان می گردیم
بنگر که دیروز در اوج و کنون بر روی زمین می غلتیم
روزگار نیست که چنین کرده به ما
خودمانیم که به باد داده ایم آن پر و بال

م.فردا
1392/05/15

روزگار و رسم ما


این است روزگار و رسم ما
عاشق می شویم، در کنارشان
بار ها دور شدنشان را به نظاره نشسته ایم
با دیدن رویی، شنیدن خبری و صدایی
به اوج رفته ایم

عشق را فریاد زدیم
رفتند
نگفتیم
رفتند
و همچنان به نظاره نشسته ایم

می گذریم، ز کوچه های تاریک و نمناک تنهایی
تا به نا کجا آبادی که در آن
همه مثل همیم
همه تنها نظاره کرده ایم
رفتن آنکه دوست داشته ایم

م.فردا
1391/10/9

عمری نو


عمری دوباره داد
دیدار روی او
لبخندی مانگار
چشمانی باز باز
تکیه بر خاطرات زدن
تنها بمانده برای من
لبخندت ماندگار
حضورت سبز سبز
تندرستیت بی انتها
این است آرزوی من
عمری ز نو گرفت
این تن، این حضور من

م.فردا
1391/10/9

-= تقدیم به دوستی که سال های اخیر دور بودیم، دوستی که دوران خوشی را در کنارش داشتم – ف.ف =-

نور


بسوخت چشم و گوش و دستانم
در ره یافتن گرمای خورشید
گر ز هر کوی گذشتی
نور و گرمایی بدیدی و دست برش بردی، بسوختی
حال کوران و زاران را بدانی
چون خورشید ندیدم نگویم نیست
ولیکن هر نور و گرمایی خورشید نیست

1391/10/2
م.فردا

نور


یکی خوابه
یکی بیدار
تو که مستی
تو که هوشیار
زل زدی به کنج خونه
نبر از یاد مرگ ماهی
گوشه ی همین اتاق بود
جای خالی شقایق
هرگز هیچ گلی نرویید
نور رفته بر نگشته
چشمای من چیزی ندیده
جای خالیت گل نروید
چشم دگر نوری نبیند

16/8/1391
م.فردا

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!