تا به شب


گاه به نگاهی خوشنودی
گاه به لبخندی
زمان چنان می گذرد که خوشی بی معنا می شود
درد اطراف را گرفته
و مرگ بر همه پنجه افکنده
ولیکن، ما باز به دیدن لبخندی خوشنودیم

قناعت نه حتما از ناتوانی
که گاه از حکم شرایط است
گاه احترام است به خواست دیگران
و گاه تنبیهی برای خود

هر آنچه اندیشه می پروراند، مریض
هر قدم که به سوی می رود، به خطا
لیک، دیدن لبخند، شادی و رقص مردمان
دعای هر روزه بوده است، تا به شب

م.فردا
1391/7/24

چرندیات 1


همیشه هستند
کسانی که چرندیات بنویسند
و کسانی که گوش دهند و تحسین کنند
اندک کسانی که به حق به نقد دیگران نشسته
و اندک تر، کسانی که پیش از آن به نقد خویش کمر بسته

م.فردا
1391/4/27

همه هستند


و همه هستند
جز تو
جز او
جز آنچه برای بودن دلیل نمی خواهد
ولیکن تنها آنها نیستند
که باید باشند
همه و همه هستند
ولیکن هیچ اثری در نبود تو و او نخواهد داشت
رفتنی بی صدا
ولی پر تنش
بی رنگ
ولی واضح

م.فردا
1391/4/5

تکرار


تنها تکراری در آینه بود
تکرار من و تیرگی اطرافم
نه نوری و نه صدایی
ظلماتی به ابعاد نگاه
ابری تیره تر از روزگارم
همه جا با من
کسی از شکست گفت
و صدای شکست آینه
و دو چندان شدن پوچی

م.فردا
1391/4/3

Rain


Walk, like no one would come
Walk, as there would be no end to this rain
All I’d got, was walked away just like that
Without looking back
Now I’m sitting in the bar
Got my beer by the window
Looking how they walking away
Just like there’s no end to this rain …

M.Farda (م.فردا)
June 14, 2012

آینه


گاه، تنها مرگ در آینه می بینم و بس
دست تنهایی
در تمام کار ها، روز ها و زندگی پیداست
شمار روز های انتظار گم شده
بگشای آینه را
که داستان بلندی نیست
فاصله یمان بس اندک
به ضخامت آینه
یک نفس

م.فردا
91/3/21

نبود


خشم، مرگ و عمر
گذرانی ست که به سختی
با هر پلک زدن
از برم می گذرد
و سکوتی خیره کننده
مرا تا نا کجا آبادی دگر می کشاند
هزارن قدم در باد بود و خواب
که به روشنی نرفت
و دستی که در پشت در
در انتظار بود
دگر در کار نیست
در زمانی که هستی ام به نیستی
و نبودنم به تمام آنچه می ماند
بدل می شود
تنها یک قطره ی اشک است
که جبران “نبود” را می کند
افسوس
مجالی برای همان قطره نیز، نیست

م.فردا
1390/10/30

تماسی ابدی


تکیه بر نگاه برهنه ی که می کنی
این چنین تر و دور
از ابهام هستی ات
پر ز نشاط خواب شب های بلند
و رویای بوسه ای
با ته طعمی از بهار نارنج
و عطر های یاس
محال است
بوسیدن آب لب ها
در واپسین نفس ها
در انتهای کوچه پر تپش تماسی ابدی

م.فردا
1390/09/06

تاخیر مرگ


سردی دستانم
به تمام عالم نیز منتقل شده است
سرمایی
که از انتهای چشمان همیشه خیس آسمان
به من به ارث رسیده است
دریایی که تمام خون بود و اشک
و غرق شدنی بی فرجام
در انتظار طوفان در دل کویر
موج می زند
اندیشه هایی بس مریض
که در نهایت
تنها به مرگ می رسند همه
ختم این جمله
آغاز درد دگری ست
پس در سکوت مسومی
در میان کلامت لانه می کنم
شاید مرگ به تاخیر افتد

م.فردا
1390/09/02

آینه


نگاه خیره ی شاد و پر نشاطت را
پس از مرگم
در هر ثانیه تنفست می توانم
به وضوح احساس کنم
نگاهی بلند و گوش خراش
مرا جمعی از سوالات مبهم و گونگ
چون خودم، فرا گرفته است
به کجا بنگرم
تا تصویری از تو در آن نباشد
ای آینه روز های ناکامی من
از آسمان همیشه گریان

م.فردا
1390/09/02

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!