صدا می آید
صدای زنگ
یک، دو، سه، ….
ادامه دارد
نه پاسخی و نه پیغام گیری
باز پشت در می ماند
یک تماس نا موفق دیگر
م.فردا
1390/04/08
صدا می آید
صدای زنگ
یک، دو، سه، ….
ادامه دارد
نه پاسخی و نه پیغام گیری
باز پشت در می ماند
یک تماس نا موفق دیگر
م.فردا
1390/04/08
دستانم را به باد می دهم
تا تو را در آغوش کشد
بوسه به شب می دهم
تا طولانی ترین بوسه را به تو دهد
و من چه دور از تو
در این گوشه ی دنیا ایستاده ام
م.فردا
1390/04/08
گاه به نوشته هایم چنان می نگرم
که به سنگ قبر نانوشته ام
سنگی سیاه و ساده
تنها چند خط
نام و نام خانوادگی
تاریخ ها
و دیگر هیچ
تمامی نوشته ها نیز چنین هستند
من
شما
تاریخ
و دیگر هیچ
پس بخوانید
سنگ قبر مرا
م.فردا
1390/04/08
گاه بر بلندای افق
طرح دو عاشق می بینید
آسمان غروب است
و دست ها در دست هم
ولیکن هیچگاه
نپرسیده اید چرا غروب؟
چرا دست ها در هم؟
و چرا آغوشی در کار نیست؟
و نه بوسه ای؟
آن طرح
نه وصال است و نه نزدیکی
که لحظه خونین جدایی ست
به روایتی نرم تر
م.فردا
1390/04/08
می نویسم
فریاد می زنم
می نویسم
سر به دیوار می زنم
می نویسم
سر به بیابان می نهم
می نویسم
.
.
.
و حال
از همه این ها دگر خسته ام
هیچ یک افاقه نکرد
راه آخر
پرواز
م.فردا
1390/04/08
دیوانگی
دنیایی دارد
به موازات این دنیا
که گاه به هم نزدیک می شوند
ولی هیچ گاه
پای دیوانه به این دنیا
نمی رسد
م.فردا
1390/04/09
گاه و بی گاه
لج می کند
این دل دیوانه من
با تمام عالم هستی اتان
گاه شاد است
چنان که از نگاهش
شوق می ریزد
برای ادامه
برای حیات
و گاه
چنان غمگین است
که با هزاران من عسل هم
نمی شود به آن نزدیک شد
م.فردا
1390/04/09
آنچه از من
در بر شما به جای خواهد ماند
تله خاکی ست بی حاصل
کوله باری پر ز ورق
و مشتی عکس بی نور
به هزاران خواهش نیز
باد
آنها را نخواهد برد
آب
آنها را نخواهد شست