بایگانی ‘سفری کوتاه تا خود’

ساده می گذری


ساده می گذری از تمام نوشته های من سیاه سفید کردن های من نه بر تو اثری دارد و نه بر رفتنم دردیست که جان می کشد به دوش برای گسستن از آنچه ساخته است تا کنون م.فردا 1390/05/22

فراموش می شود


چه زود فراموش می شود آن شب که خدا آغوش گرم تو را به من داد و نجوای دلت تمام اطراف را فرا گرفت و شب خالی شد ز هر ظلمتی آه که چه به سرعت فراموش می شود تمام خنده های آخرین نگاه که با دلی پر از امید تا آخرین پلکان خانه ات […]

داستان من


  داستان من از دستان گشوده ات در ایوانه خانه ای در گوشه ی متروکی از شهر شروع می شود و سفری پر از پیچ و تاب تا بوسه ای بر لبانت تمامی انحنا های بدنت مسیر روز شب من می شود و رسیدن به لبخندی بر لبان تو لبخندی از اعماق وجودت نقطه ی […]

به انتظار


به انتظار نشسته ام به انتظار تو تو رفته ای و من و این انتظار شور شانه به شانه در آفتاب خشک جان می دهیم به هم در نبود تلخ تو م.فردا 1390/05/21

حفاظت شده: انتظار


هیچ چکیده‌ای موجود نیست زیرا‌این یک نوشته حفاظت شده است.

لیست انتظار


همچنان توی ماشین مونده ساعت هاست که اونجاست شاید هم روز هاست نه اون می دونه و نه من فقط یک نفر دیگه به کسانی که در لیست انتظار قرار دارند اضافه شده م.فردا 1390/05/21

تا ته عالم


مرو ای یار، مرو مخوان آن قصه ی نومیدی را گاه در این چرخه ی تیره ی بخت می توان روزنی از نور دید می توان گاه با بوسه ی اشک تا ته عالم خندید م.فردا 1390/05/21

مرو ای یار


مرو ای یار سفر کرده ی من باز در این شهر غریب می توان جان داد به سحر در لب ایوان هم آغوشی ما جرعه از عشق خدایی نوشید مخور افسوس که در این نومیدی ما همه یک رنگیم و ز یک دست و صدا تا کلامی آغاز کنی جان می دهد این قلب اسیر […]

باز


باز دستان به هم گره کرده ی تو باز چشمان به هم ریخته من باز سخن از کار و همین روز ها بود باز نگاهم به نگاهت نگران بود م.فردا 1390/05/21

داستان شب


گاه در در گوش شب نجوا می کنم داستان بی پایان انتظاری را که همچون قصه ای برای خوابتان باشد داستان انتظار بی پایان خواهد بود اگر به یاد نیاوریم عاقبت پرواز تا خورشید را م.فردا 1390/05/20

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!