تو از عشق می خوانی، من از دردش
تو از یاری، من از دوری
تو خود را در خواب می بینی
سوار و سر مست از پیروزی
ولیکن من
تو را در وادی پر از خاشاک
پر از ابهام وهم آمیز
در آغوش غروری تلخ
در درازای افتادن
نهانت تلخ گشته
زبانت بستری نومید
نگاهت اندوهی بیمار است
مخوان از عشق
مخوان از یاری و آشنایی
با پا خیز از خواب بی حاصل
م.فردا
1390/08/26