به یقین رسیده ام که حال از خویش باز ایستاده ام عقل زایل شده است هیچ میزانی بر هیچ چیز نیست و بر هم خورده است نظم عالمی که در من است در جهان من هیچ مخورده ام و باز به یقین رسیده ام از اصرار بر آنچه ناشدنی ست م.فردا 1390/05/22
بایگانی آگوست, 2011
زوال من
زندگی ام با لبخند کج آن کولی مست رو با زوال نمی رود بار ها جان داده ام و باز بر سر خواسته ای ایستاده ام صدایی می آید از شکستنم صدایی در دور دست ها که با گذشت روزگار فاصله ی مان کم می شود تنها تو و آن رفتار غریب رو به زوال […]
بی اهمیت
دگر چه اهمیت دارد صبح با اندیشه ی چه کسی بر خیزم و شب، در خواب گرد خانه ی که هزاران بار پرسه زنم باز هدیه ی سرد نگاه و دستانت هزاران بار در تمام بدنم رخنه کرده است باز نبودنت، در تمام لحظات نیاز تمام وجودم را در بر گرفته است شور و هیجانت […]
سایه بان مرگ
تو ای سایه بان مرگ ای هم ره شب های کودکی من باز در آغوش خود جان کدامین ستاره را گرفته ای ستارگان بر زمین من آی که مویه می کنند م.فردا 1390/05/22
سایه ی سکوت
و حال بیشتر باور دارم “سکوت سرشار از ناگفته هاست” هر چه بیشتر می نویسم کمتر بیان می شوم ای کاش سکوتی بر دستانم سایه می افکند تا دل خوش از درد ناتوانی نوشتن باشم نه افسرده از درد ندیدن م.فردا 1390/05/22
باخت
باخته ای تمام مهره هایت را در نبردی نا برابر بر کودک دست فروش که گل لبخند را از زیر دستانت ربود م.فردا 1390/05/22
نغمه ی پایان
بخوان آن نغمه ی پایان مرا کین سکوتت، می شکند اجزای مرا لب ایوان و خواب در تاریکی ماه روشنی مرگ من و انکار تو شاد گاه در این وحله ی بی انکار غروب دست می نهی در دست سکوت تا کشد شاد، خط پایان مرا خود بخوان آن نغمه ی پایان مرا م.فردا 1390/05/22
ساده می گذری
ساده می گذری از تمام نوشته های من سیاه سفید کردن های من نه بر تو اثری دارد و نه بر رفتنم دردیست که جان می کشد به دوش برای گسستن از آنچه ساخته است تا کنون م.فردا 1390/05/22
فراموش می شود
چه زود فراموش می شود آن شب که خدا آغوش گرم تو را به من داد و نجوای دلت تمام اطراف را فرا گرفت و شب خالی شد ز هر ظلمتی آه که چه به سرعت فراموش می شود تمام خنده های آخرین نگاه که با دلی پر از امید تا آخرین پلکان خانه ات […]