مرا ترس با دگری بودن او
ترس ترک کردن او
سخت پریشان می کرد
حال دگر
ترسی نمانده است
نه دیواری برای ریختن
و نه کسی برای تکیه زدن
حال باز خودم هستم و خودم
پیش از آنکه حرفی بزنیم رفت
و مقصر من بوده ام
بی شک
هیچ گاه در این که من مقصر ترک شدنم هستم شک نکرده ام
حال نیز شک نخواهم کرد
که رفته است
و حال باز من و یک کوه آجر
برای ساختنی دیواری نو
این بار دیواری به دور خود
آنچه همه مرا از آن دور کرده اند
فایده زیستن در اجتماع شما چیست؟
آنگاه که زبان مردمان
تنها به بیان آنچه می توانی بشنوی باز می شود
عادت دهیم یک دیگر را به رویش
به تحمل سختی سخنانی که باید زده شوند
فایده ای نخواهد داشت
نوشتن از من، از تو و یا که از آنها
همه رفته ایم تا با خود در گوشه ای از این دنیا
زندگی نو بر پا کنیم
من دگر ترسی از کسی نخواهم داشت
که رفتنش
بشکست سکوت هزاران ساله ای را
که می بایست سال ها خاموش باشد
بگذارید فریادی بزنم
نه برای رفتنش
که برای خود کین چنین به درد عادت کرده ام
که افسوس بخشی از زندگی شده است
دوستی ها کوتاه، عشق ها تو خالی
و حرف ها حباب هایی رنگارنگ
برای تسخیر چند ساعته من و شما
م.فردا
1390/04/18
-= پایان دفتر دوم =-