بو می آید نمی بینی در دود در مه در غبار زمانه ی غریب تنهایی ست در گوشه ی چشمانش م.فردا 1390/03/25
بایگانی ژوئن, 2011
غروب
رو به شمال باد سرد است گاه یخ بندان رو به جنوب گاه غربت است و دود وای که چه سرد است روز های در گذرم م.فردا 1390/03/25
حفاظت شده: مرا با خود آشنا کن
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
عالم
بر من آن سوی عالم پیداست در آنجا که غم نا پیداست مرا با خود در آغوش گیر مرا تا اوج عالم بر ز غم هایت، ز درد هایم به یک دم بری گردیم همانا فارغ از عالم ساکن آنجا گردیم مرا با خود به خود آور
انتظار
چند روز انتظار چه سری جان می دهد به هنگام شنیدن صدای او همه چیز فراموش می شود تنها با یک لبخند و صدای خنده اش هزاران سال را می توان با یک لبخند زندگی کرد بی آنکه به مشکلی اندیشید تنها یک صدای او این ها را با خود دارد حال اگر رخسارش باشد […]
حفاظت شده: نه تو و نه من
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
حفاظت شده: چرا
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
باران و او
چرا نمی توان به راحتی از خوابیدن زیر باران با او نوشت؟ چرا نباید از بوسیدنش در کوچه ی بن بست تاریکی در گوشه ای از شهر نوشت؟ و چرا باید خود داری کرد از بیان تمام احساساتی که همگان دارند و تنها بر کشتنش بر می آیند و یا بر انکارش؟ بگذریم نوشتنی ها […]
تولدی نو
بگذاریم جهان از نو متولد شود در هر بار تماس دست هایمان و بگذاریم هزاران کبوتر لاله کنند در هر بار بوسیدنمان م.فردا 1390/03/18
تغییری مجدد
گویا مسیر زندگی ام مجدد در حال تغییر است از آثار به جای مانده نوشته ها، بر در و دیوار سنگینی صدایم بی روح شدن اطرافم خلاصه سرد و سیاه شدن همه چیز شاید می بایست