رو به زوال می رود اندیشه مریض بودنم رو به جنون می روم پس از شنیدن پرسشت گاه در این وادی محو رو به جنوب می روم خواه که در این آسمان گوی که رو به خدا می روم م.فردا 1390/03/27
بایگانی ژوئن, 2011
گاه
روی سرد ماه گاه تنها نظاره گر من است روی گرم او گاه موجب قوت من است من در این میان راه خویش می روم گاه با صدای او از جای می پرم م.فردا 1390/03/26
مسیر
چه اهمیتی دارد اگر من پشت دیوار بار ها جان داده باشم یا از میزان دلتنگی هزاران بار در ها را پشت هم بسته و باز کرده باشم نتیجه یکسان است کسی در آن سوی در ظاهر نخواهد شد روشن تر بگویم
انکار
به رویا هایت مجدد نگاهی انداز تا در آن سیر تغییر خود را به وضوح ببینی همچون تغییر من همچون عبور عقربه ها از روی بدن مان این ره که ما می رویم به جای خاصی ختم نمی شود به هیچ جا جز تظاهر به دانستن مان به انکار وجود ترس درونی مان و فاصله […]
جامی بی خبر
گاه می توان در یک نگاه ساعت ها گم شد گاه می توان در یک تماس از جنسی دیگر تا اوج رفت و باز نگشت رو در رو در حال جام می زنند در غیاب هم به سلامتی رویا هایشان آنچه بی خبرند گذریست ساده که هر یک طی چندین طنز تلخ از یک دیگر […]
نخواهد
می دانم نه حال و نه شاید در آینده هیچ گاه هیچ یک را نمی خواند نمی بیند و نخواهد دانست استرس نگاهی را که منتظر اشاره ای ست خواهد نوشت از آنچه می خواهد در قالب داستانی که به اشتباه در آغاز، پایان خواهد یافت همچون نگاهی که در زمانی که می بایست تماسی […]
تنهایی
همیشه آنگه که نیاز به دلگرمیت داشته ام در کنارم نبوده ای همیشه آنگه که در چشمانت در پی برقی گشته ام چشمانت را بسته ای مرا از خود دور کرده ای به سبب اندیشه ای که گاه
وسوسه گر
وسوسه ای بود جاری در باد در نگاه هایی پر شوق به ارتباطی نو در جریان صحبت ها هزاران اشاره به او و هزاران انکار از خود راحت می گذرد از آنچه بوده است آیا چیزی بوده است؟
کافی
به بیرون می نگرد ره گذران می آیند و همچون جریان ساده باد می روند کیک هایی دارد، جالب قدی، بلند نگاهی، جذاب گویا او، فروشنده است به اندیشه نوشیدن قهوه در آنجا هم صحبتی با اهالی کافه و نگاه کردن او می افتم
خاطره ها
صدای چوب صدای همهمه صدای گریه بچه دوربین سه، دو، یک … و فلش برای چند هزارم ثانیه زمان در گوشه ای می ایستد تا تنها خاطره لبخند ها را با خود ببرد م.فردا 1390/03/25