طرح قلب در قاب می کشد
بر دیوار می زند
ما قلب پشت قاب
بر دیوار می زنیم
م.فردا
1390/03/27
طرح قلب در قاب می کشد
بر دیوار می زند
ما قلب پشت قاب
بر دیوار می زنیم
م.فردا
1390/03/27
پس از صدای زنگ
هزاران بار دعا بر آوردم
که هیچ از شب گذشته مپرسد
نمی خواهم دروغ بگویم
ولی نمی خواهم بگویم درد من از دیدار هایی ست
از شنیدن سخنان یست
که سخت بر آتش می کشد مرا
از جانب تو
***
در هنگام صحبت هایش
رو به زوال می رود
اندیشه مریض بودنم
رو به جنون می روم
پس از شنیدن پرسشت
گاه در این وادی محو
رو به جنوب می روم
خواه که در این آسمان
گوی که رو به خدا می روم
م.فردا
1390/03/27
روی سرد ماه
گاه
تنها نظاره گر من است
روی گرم او
گاه
موجب قوت من است
من در این میان
راه خویش می روم
گاه با صدای او
از جای می پرم
م.فردا
1390/03/26
چه اهمیتی دارد
اگر من پشت دیوار
بار ها جان داده باشم
یا از میزان دلتنگی
هزاران بار در ها را پشت هم
بسته و باز کرده باشم
نتیجه یکسان است
کسی در آن سوی در
ظاهر نخواهد شد
روشن تر بگویم
به رویا هایت
مجدد نگاهی انداز
تا در آن
سیر تغییر خود را
به وضوح ببینی
همچون تغییر من
همچون عبور عقربه ها
از روی بدن مان
این ره که ما می رویم
به جای خاصی ختم نمی شود
به هیچ جا
جز تظاهر به دانستن مان
به انکار وجود ترس درونی مان
و فاصله گرفت مان
از خود و احساسات مان
م.فردا
1390/03/26
گاه می توان
در یک نگاه
ساعت ها گم شد
گاه می توان
در یک تماس
از جنسی دیگر
تا اوج رفت
و باز نگشت
رو در رو در حال
جام می زنند در غیاب هم
به سلامتی رویا هایشان
آنچه بی خبرند
گذریست ساده
که هر یک طی چندین طنز تلخ
از یک دیگر داشته اند
م.فردا
1390/03/26
می دانم
نه حال
و نه شاید در آینده
هیچ گاه
هیچ یک را
نمی خواند
نمی بیند
و نخواهد دانست
استرس نگاهی را که منتظر اشاره ای ست
خواهد نوشت
از آنچه می خواهد
در قالب داستانی
که به اشتباه
در آغاز، پایان خواهد یافت
همچون نگاهی
که در زمانی که می بایست تماسی را احساس کند
به ناگه قطع می شود
م.فردا
1390/03/26
همیشه آنگه
که نیاز به دلگرمیت داشته ام
در کنارم نبوده ای
همیشه آنگه
که در چشمانت
در پی برقی گشته ام
چشمانت را بسته ای
مرا از خود دور کرده ای
به سبب اندیشه ای
که گاه
وسوسه ای بود
جاری در باد
در نگاه هایی پر شوق
به ارتباطی نو
در جریان صحبت ها
هزاران اشاره به او
و هزاران انکار از خود
راحت می گذرد
از آنچه بوده است
آیا چیزی بوده است؟