می خندی
به تمام نوشته هایم
به تمام افکارم
و به زندگی ام
خوشحالم که تمام حماقت های من
خنده ای بر لبان تو نشاند
م.فردا
1390/04/28
می خندی
به تمام نوشته هایم
به تمام افکارم
و به زندگی ام
خوشحالم که تمام حماقت های من
خنده ای بر لبان تو نشاند
م.فردا
1390/04/28
نه از مرگ می خوانم
نه از رفتن
می مانم
و همه را از نو می سازم
تمام آنچه را تو نابود کرده ای
م.فردا
1390/04/28
[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=qKj9ZMfiAJs&rel=0&w=600]
به همین آهستگی که می خوانی
جانم ز تن می رود
و امیدی نه به فردایی هست
و نه بازگشت تو
به همین آهستگی
در کنج حیاط متروک خانه ام
جانم ز تن می رود
م.فردا
1390/04/28
نه تو مرا می شناسی
و نه من تو را
دو غریبه ایم
که به اتفاق
هم مسیر شده ایم
هم صحبت شده ایم
و بوسه بر هم زده ایم
و حال دگر رفته ایم
تنها دو غریبه ایم
م.فردا
1390/04/28
رویشی تازه
در جسم هزاران سال مرده ام
…
بیدار شو که همه رفته اند
باز قافله را
همه را
از دست داده ایم
..
بیدار شو
که زمان سفر آخر است
تنها چند قدم دیگر
و جهانی نو در من
م.فردا
1390/04/28
ای کاش …
و بعد سکوتی ممتد
تا به آنجا که تمام خاطراتم مرور می شود
از بوسه هایت
از رفتنت
از ناپدید شدنت
بازگشتت
و حال
همه تنها در یک لحظه می آیند
و می روند
تنها نظاره می کردم
ولیکن حال
دگر نمی دانم در کجای این زمین ایستاده ام
هر کجا هستم
دگر در کنار تو نیستم
…
..
.
از سرمای نگاهت که رو به روی من است
فریاد دور شدنت را می شنوم
| همه را از تو دارم دستانی دارم تا برایت با آنها دعا کنم دست هایت را ماساژ بدهم پاهایی که برایت به سر کار بروم قلبی که برایت بتپد و از دیدن لبخند هایت به اوج آسمان برود چشمانی که هزاران بار آرزو کرده اند زیر پایت باشند و تنی که چه ناقابل همه را کنار هم جمع کرده است م.فردا |
![]() |
* تقدیم به کسی که تمام سال های زندگی ام در کنارم بوده است.
دفتر و قلم را کناری بگذار
دوربین را روی تخت
و لباس هایت را نیز
رها کن تمام آن چیز هایی
که تنها سنگین ترت می کنند
توی زیبا را
بگذار خنده ات
تمام جهان را روشن کند
و بگذار همه جهان در تو محو شود
در زمان هم آغوشی تنت با نور خورشید
م.فردا
1390/04/26
هیچ گاه بودن را
ماندن را
و ساختن را
تجربه نکرده ای
به چه چنین خیره می نگری
جمله ی ساده ایست
که با مفهوم تو بودن، فاصله ی بسیاری دارد
“تنها کمی بیشتر بمان”
م.فردا
1390/04/26