اثبات


هر کسی از دید خود زندگی سختی دارد
مگر خلافش ثابت شود
همه بزرگ ترین درد های عالم را می کشند
از دید خود
مگر خلافش ثابت شود
و جالب است
هیچ گاه خلافش ثابت نمی شود

م.فردا
1390/05/13

حذف شده ها


جملاتی که دگر در دایره لغات دیده نمی شوند
همچون محبت، عشق و احساس
همه یاد گرفته اند تنها خودشان باشند
و برای خودشان
زمانه این را می خواهد
و …

م.فردا
1390/05/13

ویران می شوم


ویران می شوم
با یاد آوری خنده های تو
بنشین ای دوست
دمی با هم باشیم
از راز نگفته بگو
از غم هایت
از نگاه فردایت

م.فردا
1390/05/13

*** به یاد یک دوست ***

هیچ کس نبود


نوشتم
و رفتم که انتخاب کنم
کی بتونه ببینه
تو …؟ نه
اون …؟ نه
اون یکی …؟ نه
پس کی؟؟؟؟؟
کسی رو پیدا نکردم
هیچ کس نبود
هیچ کس
نبود کسی که بشه درد ها رو باش قسمت کرد
چرا؟؟؟؟؟
هیچ کس نبود
چند ساله که از داخل ریختم
فقط بیرون مونده
که اون هم با این وضع به زودی می ریزه
کاش زود تر بریزه و من هم …

م.فردا
1390/0/5/13

نیستم


می آید
نمی آید
می ماند
نمی ماند
کدام یک مهم است
آنگاه که من نیستم
تا به پایش بنشینم

م.فردا
1390/05/12

شیطنتی کودکانه


شیطنتی کودکانه
چیدن بوسه ای از لبان تو
و گناهی عظیم
انتظار پایان سکوت تو

م.فردا
1390/05/12

مرگی تدریجی


مرگی ست تدریجی
و بس دردناک
در کنارت بودن
دور بودن
و نبودن

م.فردا
1390/05/12

بی هیچ شروعی


به پایانی بلند نشسته ام
که در نبودن هایت
بار ها مرده است این تن
و نه یک نگاه
و نه یک بوسه
که در انتها
تنها به پای دیوار زندگی ات نشسته ام
زمان شروعی نو برای یک پایان است
دست به خاتمه دادن هایم بهتر شده است
روزگاریست که به انتها می رسم
بی هیچ شروعی

م.فردا
1390/05/12

باز سیاه می کنم


بر دیواری همیشه سیاه می نویسم
از اندیشه بی خوابی های ساعت 5
از کار های ساده ای که برای برخی بزرگ است
از حرف هایی که تنها حرف هستند و بس
و از آدم هایی که پشت حرف ها و نگاه شان خالی ست
خالی بودن را در دانش نداشته یشان به راحتی می توان دید
در کار هایی که نکرده اند
و بر هم می چینند نکرده ها را به اسم کرده هایشان
می نویسم
از تمام آنچه شما نمی نویسید
از مرگ هایی که انسان را خشک می کند
از تولد هایی که پر از گریه اند
نفس بکش
به جهانی آمده ای که بی ارزش است
من هم گریه کرده ام
ولیکن بی فایده بود

م.فردا
1390/05/11

زمان رفتن است


و حال زمان رفتن است
تا انتها
تا آنجا که قدم ها خود بروند
و کسی مپرسد “کجا”
تا آنجا که خورشیدش از دم خانه ی تو بر نخیزد
دگر به پای دیوار بلند زندگی ات تکیه نمی زنم
وزنه ای شده ام سنگین
بر زندگی همگان
یادداشتی می نویسم
بر کنار صندلی همیشه خالی ات می گذارم
تا بدانی برای با تو بودن آمده بودم
ولیکن در های همیشه بسته ات
مرا تنها در پشت خود نگاه داشتند
تا شادی هایت را نظاره گر باشم، از دور
و شاهدی بر لبخند هایت، که آرزوی هر روزه ی من بود
زمان رفتن است
زمان گسستنی بی صدا
صدایش ماه ها پیش آمده بود
حال تصویرش
و در پی اش سکوت
مرا در خاطرات خود جایی ده
آنجا که انتظار به شوق دیدن معنا دارد
اگر روزی از کوچه ی خاطرات مان
خاطره ی بوسه هایمان گذشتی
یادی از من کن
هر گاه مرا بخوانی
لبخندی خواهی دید
از دور و در دور شدنم

م.فردا
1390/05/12

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!