گاه شل می شود
ریسمانی که به دست هایت بسته ای
فراموش می کنی که هنوز در پی ات ایستاده ام
روزگار بدی ست
ریسمان ها هم دوام نمی آورند
م.فردا
1390/05/16
گاه شل می شود
ریسمانی که به دست هایت بسته ای
فراموش می کنی که هنوز در پی ات ایستاده ام
روزگار بدی ست
ریسمان ها هم دوام نمی آورند
م.فردا
1390/05/16
دردیست
متفاوت
در زمان با تو بودن
از ندیدن هایت
از رفتن هایت
و نگفتن هایت
پیش از تو
تمامی این درد ها
جنس دگری داشت
همه کشنده اند
ولیکن یکی با بوسه می کشد و دیگری با انتظار
م.فردا
1390/05/16
خسته ام از تمام تکرار ها
تکرار پرسش های بی پاسخ
تکرار انتظار
اگر جوابی هست
کجاست؟
یک سوال دیگر
خسته ام
م.فردا
1390/05/16
بخشی از یک داستان می شوم
که انتهایش
تنها در دستان من است
نقطه پایان
گاه اتمام درد هاست
و گاه شروعی بر هوشیاری شما
م.فردا
1390/05/16
چو رود می گذری
بی اعتنا
از گریه های کودکان مان
چه سرد یاد می کنی
بی اعتنایت
خیره کننده است
محو می شوم
در تمام بی احساسی هایت
و دگر روز پرسیدی از عشق
سرم پایین بود
بی جواب گذشتم
که جوابم نیز
در رود می گذشت
م.فردا
1390/05/16
آنچه نقش می بندد
آه و ناله من است
که زمان چو میخ
بر دیوار هایش می کوبد
نظاره گر رفتن های پی در پی بودن
هنریست که ماندگارم کرده
از بر دیوار های دیوانه وار زمان
لحظه ای آهسته تر عبور کنید
به وضوح خواهید شنید
صدای چکش کاری ها را
م.فردا
1390/05/16
یک شب سرد دیگه
اما متفاوت با تمام شب های زندگیش
پیاده بر می گرده خونه
یک خونه خالی
هیچ کس منتظرش نیست
همه رفتن
همین 3 ماه پیش بود
که همه رفتن
حتی بدون یک نامه
بدون هیچ اثری
بارون میاد
خیلی تند نیست
ولی باد سردی همراهیش می کنه
دگر نه صدایم می لرزد
نه قلبم به تپش می افتد
و نه بقضی دارم که هر از گاهی بترکد
مرا چه شده است؟
حال دگر صدای هیچ کس
مرا از خواب بیدار نمی کند
هیچ عطری مرا با خود
به خانه ی شما نمی آورد
حال دستانم از همه جا کوتاه است
رفته ام
از پیش همه شما رفته ام
تا در جایی دیگر
درد دل هایم را با کسانی دگر قسمت کنم
م.فردا
1390/05/14
رفته ای ولیکن زندگی جاریست
جایت خالیست ای دوست
برخیز
حتی برای لحظه ای
تا گرد دوستانت باشی
و ببینی بی تابی تک تک آنها را
م.فردا
1390/05/14
*** به یاد یک دوست که دگر با ما نیست ***
مرا در دور ترین نقاط زمان
چگونه در هم می شکنی
تنها با پرسش هایی ساده
که از ندانستن من می آید
م.فردا
1390/05/13