دوره ای تازه در حال ظهور دوره ای عاری از دقدقه پر ز نور پر ز احساس و تماس پر ز آغوش و هم آوایی ما لب بام و سر کوی زیر مهتاب و لب جوی بوسه بر لب می زنم دیوانه وار رو به سوی آسمان می روم دیوانه وار م.فردا 1390/05/01
بایگانی ‘سفری کوتاه تا خود’
روز و شب
تو ای روز و شب من ای آتش سوزان درون ای روح ز زنجیر گسسته ای فریاد وجود آرام بران جسم مرا که بی تو هیچ راه نمی رود بی قرار مشو که با هر بی قراری ات جان ز لب چو باد می رود م.فردا 1390/05/03
دوره ای تازه
دوره ای تازه در حال ظهور دوره ای عاری از دقدقه پر ز نور پر ز احساس و تماس پر ز آغوش و هم آوایی ما لب بام و سر کوی زیر مهتاب و لب جوی بوسه بر لب می زنم دیوانه وار آغوشت گرم تر است بیا تا که هم ره شویم سوی آسمانی […]
عریان شو
عریان شو عریانی ات بی مشکلی است آنگاه که عریان زاده و عریان می رویم ما برای پیوستن همه روزی عریان می شویم بر کن این پوسته که چو دیوار میان مان فاصله افکنده است م.فردا 1390/05/01
نشسته ام به انتظار
نشسته ام به انتظار روز ها، ماه ها، … تکرار یک فضا یک جرعه از عطش دیدار مجددمان و بی خیالی مطلق تو م.فردا 1390/05/01
در پس مرگ من
در پس مرگ من کسی نخواهد گریست که این نه پایان من است و نه پایان شما بگذارید همه گرد آیند دوست و دوشمن، آشنا و غریبه ها در آن لحظه همه یکسانید خنده زنید که مجدد در جهان خود زنده می شوم خنده زنید که به تمام نرسیده ها رسیده ام به آنجا که […]
نزدیک است
صدای مرگ را در یک قدمی به وضوح می شنوم بی دلیل و انگیزه زیستن صدایش را رسا تر کرده تیرگی شب نیز انعکاسی بلند و بی پایان به آن می دهد تکرار واژه است که با هر تپش قلب که به گوش می رسد پایانت نزدیک است نزدیک است نزدیک م.فردا 1390/04/31
ادامه می دهم
تنها ادامه می دهم تا به صبح برسم همین بی هیچ انگیزه ای بی هیچ دلیلی سخت است برای ادامه زیستن همیشه به دنبال دلیل بودن و نیافتن م.فردا 1390/04/31
سرمای دو ره گذر
سرد می شوم بی احساس، در مقابل تو در زمان صحبت هایمان، پر از انرژی و تنها بعد از ترک کردنت، بی حس …. اعتراف می کنم تمام کرده هایت گفته هایت و بی محلی هایت برای نابود کردن یک رابطه کافی بوده است و موفق … شاید فرق من و ره گذری در خیابان
خفقان در سکوتی
به جنون می رانی مرا با هر نگاه افسرده ات و باز می مانم ز حرف زدن با اشاره ات برای سکوت م.فردا 1390/04/27