پس از صدای زنگ هزاران بار دعا بر آوردم که هیچ از شب گذشته مپرسد نمی خواهم دروغ بگویم ولی نمی خواهم بگویم درد من از دیدار هایی ست از شنیدن سخنان یست که سخت بر آتش می کشد مرا از جانب تو *** در هنگام صحبت هایش
بایگانی ‘در انتظار مرگ’
همه چیز به همه چیز می آید
می 20th, 2011
بدون دیدگاه
روز ذهنم مشغول بود اخلاقم بد، بد تر از سگ با آنانیکه همه پشتیبانم بودند (خانواده ام) بد کردم به دلیل اندیشه های چند روز گذشته ام حال نه خود هستم و نه کسی حال دیوانه ای سر گشته ام از خانه دور از خودم دور تر و از این دنیا جدا
ترس هایم
می 19th, 2011
بدون دیدگاه
حال مطمئن تر می شوم که راه من در گذشته برای عدم ارتباط با مردم (و عدم اطمینان به همه) کاملاً درست بوده نه به عنوان فرار که به عنوان یک سیستم پیش گیری کننده چون به سختی می شه کسی رو پیدا کرد که قابل اطمینان باشه این فشار روحی داره بد تر می […]