بایگانی ‘در اندیشه ی سکون’

تولد یک سکون


تلاش برای گذری بود از ابتدای دورانی نو تا انتهایی بر تمام نو بودن ها تکرار می شود تا به تمام لحظات رنگ سرد یک نواختی را بزند تا تمام گل ها هم بو و هم رنگ شوند برای باقی عمر که نمی شوند *** گذرانی ست که به دست خویش آورده ایم به بار […]

شاید سکوت


شاید سکوت تنها، نگاه گذرای کوتاه او را بر من برای چند ثانیه بیشتر کند تنها چند ثانیه دگر جایی برای تامل نیست او همان بار نخست رفته بود تا به تاریخ بپیوند و بار دگر تنها برای اطمینان از دور بودن اندیشه ها، گذری کرد از سطح صاف و بی روح زندگی ام گذرانی […]

نخ


نخ نما می شود اندیشه ی با او بودن در آنجا که تنها سکوت را می شناسد و انتظار جان می دهد به روز ها و ماه ها م.فردا 1390/06/27

برای گذر عمر


خموش به گوشه ای تنها نظاره گر در اندیشه ی زیستنی بلند سوی آواز و هم آغوشی و نور عمر در گذر بود و من در رویا چشم بستم بهر دیدن تو چشم گشودم در میانه ی راهی تنها بی تو، بی خود راه در پیش می گیرم بی تو، بی خود تنها برای گذر […]

در آن راه نبود


مگو از اشک مخور از آن کوزه ی غم تا که بودی، خبری از ماه نبود خبری از یاد و غم و آواز نبود تا که آوازت بود سوی دولت یارانت بود ره بی هم سفری بود که بود چون جای تو و کس، در آن راه نبود م.فردا 1390/06/27

تعریف


فاسد نمی شود عقل من گر دور ز نور کم سوی تو باشد جان بر تن فریاد نمی کند گر بی خبر ز تو باشد ماه آسمان گاه خاموش می شود ولیکن چراغ خانه بی تو خاموش نمی شود رخ ت کم ز ماه نداشت ولیکن شب بی روز تعریف نمی شود مرا گله ز […]

رفتنی ها


اندوهی جاودانه بود که در هزاران بار دیدنش بر تمام افکار می نشست حال گذر سبک با این زمانه با تمامی ناز و عشوه هایش دگر اثری از او را با خود ندارد جهان رو به تاریکی نمی رود در آنجا که او مظهر سرما و تاریکی ست من ز پس اشک های نریخته داستان […]

غرق شده


آنگاه که عملکرد افراد بر تمام آنچه بوده اند، سایه می افکند آنگاه که نگاه آلوده به یاس و نا امیدی شان تمام لحظات زندگی را منجمد می کند هیچ صدایی از اشک های روی زمین ریخته بر نخواهد خواست روزی، شبی و لحظه ای تمام آنانی که به انتظار ات نشسته اند می روند […]

نمی شوم


خسته ام از تمام آنچه کرده اید و دیده ام از تمام آنچه تا کنون شنیده ام به دشت، مست پیر و بی رمق روان مشو مست ز هشیاران این دیار سر تر است راه به دیار هیچ کس نمی برم راه به فضای باز زیر چتر او نمی برم اشک اگر روزی زمانه ی […]

نور


خسته ام از تمام نا کرده ها از تمام نا دیده ها از تمامیتی بی انتها در آنجا که نور، اشک و یاد او در یک جا در گوشه ای از اتاق در تنهایی های من به هم می رسند م.فردا 1390/06/16

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!