خشم، مرگ و عمر
گذرانی ست که به سختی
با هر پلک زدن
از برم می گذرد
و سکوتی خیره کننده
مرا تا نا کجا آبادی دگر می کشاند
هزارن قدم در باد بود و خواب
که به روشنی نرفت
و دستی که در پشت در
در انتظار بود
دگر در کار نیست
در زمانی که هستی ام به نیستی
و نبودنم به تمام آنچه می ماند
بدل می شود
تنها یک قطره ی اشک است
که جبران “نبود” را می کند
افسوس
مجالی برای همان قطره نیز، نیست
م.فردا
1390/10/30