گاه باریدن
و نباریدنش یکی ست
همچون بودن
و نبودنش
آنچنان در بودن هایش، نبوده است
که حال در نبودش، هیچ احساس نمی شود
لبخند می زند، به تمسخر
برای عبور از واژگان مریض من
حال دگر چه اهمیت دارد
درخت دار من کجا بروید
و کدامین رهگذر
عنایت کرده، گاه به پایش آبی بریزد
برای رفع نیاز خویش
تنها، چوبه ی داری خواهد بود و بس
تر و خشک بودنش
نه بر تنم اثری دارد و نه بر روحم
تازیانه ام زنید
که جسم می فرسایید
ولیکن همه، دوای روح است برای ایستادنم
م.فردا
1390/06/04