داستان من از دستان گشوده ات در ایوانه خانه ای در گوشه ی متروکی از شهر شروع می شود و سفری پر از پیچ و تاب تا بوسه ای بر لبانت تمامی انحنا های بدنت مسیر روز شب من می شود و رسیدن به لبخندی بر لبان تو لبخندی از اعماق وجودت نقطه ی پایان سفرم تنها تو یی و من در یکایک لحظه های این سفر پس بگشای پنجره را و بگشای آغوشت تا سفری نو متولد شود از هر لحظه ی زندگی مان م.فردا |
داستان من
آگوست 12th, 2011
بدون دیدگاه