عمق نگاهش
به صفر میل می کند
و اندیشه هایش
پوسیده تر از لباس های تن من
صدایش
گاه لررش دارد
از ترس یا عدم اطمینان!
کسی نمی داند
که خود را تا کی باور داشته است
حال تنها نمایی به جای مانده
از دوران گذشته اش
که خود شب ها
بال فنجانی پر از اسامی
به تماشا می نشیند
دور می شوم
از صدای فریاد بی ثباتی های روحش
که تمام فضا را در بر گرفته
کش و قوس ها
بودن ها و نبودن ها
همه و همه
تنها برای لحظه ای خواهند بود
تنها تا زمانی که به چشمانش نگاه کنی
و بعد …
م.فردا
1390/06/07