بایگانی ‘داستان کوتاه’

از طرف پدر بزرگ، با عشق


یک شب سرد دیگه اما متفاوت با تمام شب های زندگیش پیاده بر می گرده خونه یک خونه خالی هیچ کس منتظرش نیست همه رفتن همین 3 ماه پیش بود که همه رفتن حتی بدون یک نامه بدون هیچ اثری بارون میاد خیلی تند نیست ولی باد سردی همراهیش می کنه

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!