بایگانی ‘اسکان’

نبود


خشم، مرگ و عمر گذرانی ست که به سختی با هر پلک زدن از برم می گذرد و سکوتی خیره کننده مرا تا نا کجا آبادی دگر می کشاند هزارن قدم در باد بود و خواب که به روشنی نرفت و دستی که در پشت در در انتظار بود دگر در کار نیست در زمانی […]

تماسی ابدی


تکیه بر نگاه برهنه ی که می کنی این چنین تر و دور از ابهام هستی ات پر ز نشاط خواب شب های بلند و رویای بوسه ای با ته طعمی از بهار نارنج و عطر های یاس محال است بوسیدن آب لب ها در واپسین نفس ها در انتهای کوچه پر تپش تماسی ابدی […]

تاخیر مرگ


سردی دستانم به تمام عالم نیز منتقل شده است سرمایی که از انتهای چشمان همیشه خیس آسمان به من به ارث رسیده است دریایی که تمام خون بود و اشک و غرق شدنی بی فرجام در انتظار طوفان در دل کویر موج می زند اندیشه هایی بس مریض که در نهایت تنها به مرگ می […]

آینه


نگاه خیره ی شاد و پر نشاطت را پس از مرگم در هر ثانیه تنفست می توانم به وضوح احساس کنم نگاهی بلند و گوش خراش مرا جمعی از سوالات مبهم و گونگ چون خودم، فرا گرفته است به کجا بنگرم تا تصویری از تو در آن نباشد ای آینه روز های ناکامی من از […]

مرگ در یک قدمی


خرافه ای ست که بی انتها در تمام گوشه های زندگی می دود جست می زند و آواز می خواند خبر مرگی ست که به وضوح حضور نزدیکش را در هر نفس اعلام می کند می دانم که پشت در است ولی افسوس که خواب مجال گشودن نمی دهد م.فردا 1390/09/02

عضو خوراک مطالب شوید مرا در توییتر دنبال کنید!